Medical Student Dress Code

با سلام خدمت دوستان مواردی که در ذیل می آید عینا از گاید بوک دانشجویان پزشکی دانشگاه کلمبیا در مقطع بالینی کپی شده است. مقایسه موارد ذکر شده در ان(البته با در نظر گرفتن اختلافات فرهنگی) با سیاستهای اعمال شده در بخش به خوبی نشان دهنده مشترکات اخلاقی در کل دنیاست:

· Hair should be neat; when in doubt, pull it back. Men’s beards are acceptable when neatly trimmed. No facial piercings or dangling earrings. A minimum of jewelry such as wedding rings or class rings are acceptable. Multiple rings, i.e., one on each finger, are unacceptable.

· Button-down shirts should not be open below the second button (sterno-manubrial junction). Ties are mandatory for men. No jeans or cargo pants or cut-offs.

· Shoes should be polished, neat and clean, and always with closed toes. Do not wear sandals in patient care areas because dropped needles may pierce your feet.

· Clean sneakers when wearing scrubs are acceptable.

· Clogs are acceptable.

· Hiking boots are acceptable in the winter.

· Refrain from use of perfume and cologne.

· Women should wear professional blouses or sweaters. Low cut or clinging shirts, sweaters or blouses are inappropriate.

· Skirts should be at least three inches below the white coat and below the knee if no stockings are worn. Shorter skirts are acceptable with tights or stockings. No clam-digger or Capri pants, jeans, cargo pants or leggings without skirts. Minimize excessively bright, dark or creatively-colorful polish.

· Students who wear glasses should continue to wear them as they are protective from splashed material.

· Students with cuts, abrasions or lacerations, should cover them with tegaderm or similar water impervious material.

· Glasses and masks should be worn even when Faculty and house officers do not.

 

برای دوستان بلاتکلیف منتظر تقسیم

متن سخنرانی آقای استیو جابز موسس شرکت اپل در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد،برای آنانکه همواره بعد از خدا به توان خود اطمینان میکنند.

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌هاي دنیا درس مي‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز مي‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست.من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه مي‌آمدم و مي‌رفتم و خب حالا مي‌خواهم براي شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ي من قبل از تولدم شروع شد.
مادر بیولوژیکی من یک دانشجوي مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندي قبول کند و همه چیز را براي این کار آماده کرده بود.یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند.
این جوري شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندي قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوري شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ي آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت براي شهریه‌ي دانشگاه خرج مي‌کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ي چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌اي که مي‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوري مي‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جاي این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست مي‌شود.
اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه مي‌کنم مي‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌هاي زندگی من بوده است. لحظه‌اي که من ترك تحصیل کردم به جاي این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌اي نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی براي من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم مي‌خوابیدم. قوطی‌هاي خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس مي‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم. بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روي مي‌کردم که یک غذاي مجانی توي کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوي و ابهام درونی‌ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ي گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌هاي خطاطی را تو کشور مي‌داد.
تمام پوستر‌هاي دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی مي‌شد و چون از برنامه‌ي عادي من ترك تحصیل کرده بودم، کلاس‌هاي خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنري و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت مي‌بردم. امیدي نداشتم که کلاس‌هاي خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌اي آینده‌ي من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی مي‌کردیم تمام مهارت‌هاي خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌هاي کامپیوتري هنري و قشنگ بود. اگر من آن کلاس‌هاي خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌هاي هنري الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتري این فونت را نداشت. خب مي‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه مي‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه مي‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها مي‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است. داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.
من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ي پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاري که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت.
ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ي اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوري یک نفر مي‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس مي‌کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفري را که فکر مي‌کردیم توانایی خوبی براي اداره‌ي شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش مي‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژي آینده‌ي شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس مي‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو.
شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توي استوري به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوي تولید انیمیشن در دنیاست.
دریک سیر خارق العاده‌ي اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژي ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروي تلخی بود که به یک مریض مي‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توي سر شما مي‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاري را انجام مي‌دادم که واقعاً دوستش داشتم. داستان سوم من در مورد مرگ است.
من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوري زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روي من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توي آینه نگاه مي‌کنم از خودم مي‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام مي‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من مي‌فهمم تو زندگی ام به یک سري تغییرات احتیاج دارم.
به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزي من خواهم مرد براي من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌هاي زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ي صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توي لوزالمعده‌ي من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجاي آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم.
دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که براي مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوري بکنم. این به این معنی بود که براي خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روي من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توي حلقم فرو کردند که از معده‌ام مي‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام مي‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌هاي سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که مي‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ي ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر مي‌دارد و راه را براي تازه‌ها باز مي‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید.
موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ي خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر مي‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌هاي نسل ما بود این مجله مال دهه‌ي شصت بود که موقعی که هیچ خبري از کامپیوترهاي ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست مي‌شد.
شاید یک چیزي شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ي هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روي جلد آخرین شماره‌ي شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ي روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است براي پیاده روي کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود:

Stay hungry Stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر مي‌کردند:

Stay hungry Stay foolish

این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که براي شما مي‌کنم.

پاسخ سوءال 6

همانطور که دوستان پاسخ داده اند ،جواب تعیین سطح خونی سرب است .در این موارد یافتن سطوح خونی بالای ۱۰ میکروگرم در دسی لیتر  موءید مسمومیت با سرب در بچه هاست. هر چند برای بالغین بعضی از رفرانسها تا سطوح ۲۵ را نیز طبیعی در نظر میگیرند.بهر حال علاوه بر شرح حال تستهای آزمایشگاهی کمک کننده شامل CBC,BLOOD SMEAR,BUN/Cr  ,... میباشد که در آنها آنمی هیپوکروم میکروسیتیک،basophilic stippling ,و افزایش BUN/Cr ،... ممکن است مشاهده شود.در کودکان افزایش فعالیت متافیزی باعث رسوب سرب در این نواحی شده و هیپر دنسیتی مشاهده شده در تصویر را ایجاد میکند که به آنlead band یا lead line گفته میشود وبرای کودکان اختصاصی است.

سوال6

 

کودک ۸ ساله با ضعف وبی اشتهایی چند هفته ای مراجعه کرده است در معاینه وآزمایشات همراه ،آنمی (میکروسیتیک هیپوکرم )دیده میشود.گرافی انجام شده از زانوی بیمار را که برای بررسی ضعف حرکتی گرفته شده است مشاهده میکنید. آزمایش تکمیلی درخواستی شما برای تایید تشخیص(تشخیص قطعی) کدام است؟

 

 

پاسخ سوءال5

با تشکر فراوان از همکاران ،همانطور که اکثر دوستان اشاره کرده اند آنزیم الکل دهیدروژناز گوارشی در خانمها یا وجود ندارد ویا کمتر است.ضمن اینکه الکل حلالیت کمتری در چربی دارد وخانمها بافت چربی بیشتری دارند.

به همین دلایل میزان مجاز الکل روزانه در زنها ۲ ودر مردها ۳ واحد(۲۰ و۳۰ گرم) است.البته میزان مجاز شرعی صفر است. 

سوال5

در یک زن ومرد با مشخصات فیزیکی یکسان مصرف میزان مشابه الکل ایجاد سطح خونی متفاوتی میکند(در زنان سطح خونی حدودا ۲۰٪ بالاتر است)چرا؟

پاسخ سوءال4

با تشکر از مشارکت دوستان کاملترین جواب متعلق به آقای دکتر صفایی بود هر چند پاسخهای دوستان دیگر مثل دکتر عبدالوند وخانم دکتر دربند سر هم  میتواند قابل تامل باشد.

هر چند در تعیین سطح خونی الکل فاکتورهای متعددی از جمله جنس،پر یا خالی بودن معده ،ناشتا بودن یا نبودن،مصرف همزمان غذای چرب ودرصد الکل نقش دارد ولی به طور کلی در یک فرد بالغ سطح خونی در کسی که جذب الکل او کامل شده باشد(نیم تا یک ساعت پس از مصرف)از طریق تقسیم حاصل ضرب حجم مصرف شده(در اینجا۲۵۰ )در در صد الکل(۴۰)در وزن حجمی الکل (۰.۷۹ تقریبا ۰.۸) بر حاصل ضرب وزن(۵۰) در حجم انتشار (۰.۶)بدست می آید که عدد صحیح ۲۶۶.۷ می باشد.

برای به خاطر سپردن ،راه حل ساده آن است که در نظر بگیرید هر یک گرم الکل سطح خونی معادل ۱۲۵ میلی گرم در دسی لیتر ایجاد میکند .(البته مقدار محاسبه شده اندکی با محاسبه از طریق فرمول متفاوت است)

به خاطر داشته باشید که در افراد غیر معتاد کبد در هر ساعت حدودا ۲۰ میلی گرم  در دسی لیتر الکل را متابولیزه میکند که در صورتیکه زمان زیادی از مصرف گذشته باشد بایستی آنرا از میزان محاسبه شده کم کرد.

سوال4

پشت کوه قاف در حال گذراندن طرح ضریب کا هستید.آقای جوان حدودا ۵۰ کیلو گرمی را با کاهش سطح هوشیاری آورده اند وهمراهان میگویند که  ۱ ساعت قبل یک بطری۲۵۰ سی سی ویسکی خورده است.روی بطری ارائه شده درصد خلوص الکل ۴۰٪ نوشته شده است .به نظر شما سطح خونی الکل وی در حال حاضر تقریبا چقدر است؟

پاسخ سوال 3

همانطور که اکثر دوستان جواب درست داده اند،پاسخ سوال فاموتیدین است چرا که این دارو آنزیم الکل دهیدروژناز را مهار نمی کند.

برای خودتان کف بزنید.

سوءال 3

همانطور که میدانید بلوک کننده های هیستامینی (H1&H2) مهار کننده آنزیم الکل دهیدروژناز (متابولیزه کننده  اصلی اتانول) میباشند.با توجه به اینکه یکی از عوارض اصلی در مصرف اتانول گاستریت اروزیو میباشد ودر درمان آن از بلوک کننده های H2 استفاده میشود داروی انتخابی که کمترین اثرات مهار کنندگی را داشته باشد وخود منجر به افزایش سطح الکل خون نشود کدام است؟

پاسخ سوءال2

کاملترین جواب مربوط به آقای دکتر خطیر است ،لطفا کف بزنید.

همانطور که میدانید جذب الکل از مخاط دهان شروع ودر داخل روده کوچک واثنی عشر به حد اکثر می رسد. بنابراین با هر روشی که بتوانیم تخلیه معده را به تاخیر اندازیم به کبد فرصت کافی جهت انجام متابولیسم وپایین آوردن سطح خونی الکل را داده ایم.از جمله این روشها دادن غذای چرب (کره)میباشد. 

سوءال 2

عوام معتقدند به  بیماری که بدنبال نوشیدن مقادیر زیاد مشروبات الکلی دچار مسمومیت با این ماده شده است باید کره داد. 

به نظر شما تا چه حد این اعتقاد درست است و چرا؟

متظر سوءالات بعدی باشید .

پاسخ سوءال

تحریک دردناک پاسخ صحیح است.

کنترل تنفس دارای ۲ جزء ارادی وغیر ارادی(با اهمیت کمتر) است. در  مسمومیت با مواد مخدر بدلیل سرکوب سانترال مرکز تنفس تنها جزء ارادی باقی می ماند که آن هم با توجه به اثرات نارکوتیک این مواد تحت تاثیر قرار می گیرد ولی با تحریک دردناک میتوان این جزء را فعال نگه داشت تا بیمار زنده به مرکز درمانی برسد.

باتشکر از همه پاسخ دهندگان کسانیکه درست جواب داده اند وبخصوص آنها که قبلا به آنها جواب گفته نشده است برای دریافت جایزه به آقای دکتر شهرامی مراجعه نمایند.

خدا  را  چه دیدید شاید بعدا سوال بورد هم  شد. 

سوال

در حال قدم زدن در کنار یکی از پارکهای شهر متوجه جوان معتادی میشوید که بدنبال تزریق مواد مخدر دچار کاهش هوشیاری ،تنفس کند وسطحی شده ودر شرف ایست تنفسی است.اگر از هر گونه امکانات درمانی بی بهره باشید،بهترین راه برای زنده رساندن بیمار به بیمارستان در حین انتقال کدام است؟

سپاس

صمیمانه از ابراز لطف کلیه همکاران سپاسگذارم.

قطعا اگر موفقیتی(هر چند ناچیز) برای هر کدام از اعضاء این خانواده حاصل می شود مرهون لطف خداوند در درجه اول وبعد از آن یادگیری مداوم در کنار یکدیگر است.این خانواده منتظر شنیدن خبر موفقیت همکاران در امتحانات مختلف وبخصوص امتحان بورد از سوی فرزندان این خانواده است. انشا الله

کار تیمی

يك تيم ایراني با يك تيم ژاپني تصميم گرفتند كه مسابقه قايقراني برگزار كنند. هر دو تيم به سختي تمرين كردند تا در روز مسابقه به بهترين عملكرد خود دست پيدا كنند. روز مسابقه هر دو تيم آماده شدند.

وقتي  ایراني‌ها يك مايل اول را طي كردند ژاپني‌ها به خط پايان رسيده بودند. اعضاء تيم ایراني از باخت خود بسيار نااميد شدند. مسئول تيم دستور داد تا بررسي هاي لازم براي تعيين دلايل باخت مشخص شود. براي اين كار يك تيم مشاور انتخاب و بررسي ها شروع شد و نهایتا  اقدامات اصلاحي را پيشنهاد دادند.

يافته هاي تيم مشاوره حاكي از اين بود كه در تيم ژاپن هشت نفر پارو مي زنند و يك نفر هدايت مي كند و در تيم ایران هشت نفر هدايت مي كنند و يك نفر پارو مي زند. نتيجه اين بود كه تعداد زيادي در تيم ایران هدايت مي‌كنند و تعداد كمي پارو مي‌زنند.

روز مسابقه در سال بعد مجدداً فرا رسيد. ساختار مديريت تيم ایراني به كلي متحول شد. ساختار جديد بدين صورت بود: چهار مدير برای راهنمايي و هدايت، سه مدير برای راهنمايي منطقه اي و يك سيستم ارزيابي عملكرد جديد براي ارزيابي و تشويق فردي كه وظيفه پارو زدن را بر عهده داشت،تعیین گردید. 

تيم ایراني اين بار پس از مايل دوم نتيجه را واگذار كرد. مدير تيم در نهايت شخصي كه پارو ميزد را به دليل عملكرد ضعيف بركنار كرد و به مديران به خاطر شناسايي مشكلات پاداش داد.همچنین گروه کارشناسی برای ریشه یابی مشکل مجددا تشکیل گردید ...

پول وموقعیت اصلا چیز خوبی نیست!

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دخترمن هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود


نتیجه اخلاقی:عقل از علم وثروت بهتر است. 

درس پس دادن

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه : امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...!

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه....

بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد...

روزی که نمره ها اعلام شده بود ، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود !

اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود: کدوم صندلی؟

سفید سفید یا سیاه سیاه

می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت انیشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
اقای " انیشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

انتخاب راه حل درست

هنگامي ‌كه ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز كرد، با مشكل كوچكي روبرو شد. آنها دريافتند كه خودكارهاي موجود در فضاي بدون ‌جاذبه كار نمي‌كنند. (جوهر خودكار به سمت پايين جريان نمي‌يابد و روي سطح كاغذ نمي‌ريزد.) براي حل اين مشكل آنها شركت مشاورين اندرسون را انتخاب‌كردند. تحقيقات بيش‌از يك دهه طول‌كشيد، 12ميليون دلار صرف شد و در نهايت آنها خودكاري طراحي كردند كه در محيط بدون جاذبه مي‌نوشت، زير آب كار مي‌كرد، روي هر سطحي حتي كريستال مي‌نوشت و از دماي زيرصفر تا 300 درجه‌ سانتيگراد كار مي‌كرد.

روس‌ها برای این مشکل راه‌حل ساده‌تري پیدا کردند که تنها یک دلار هزینه داشت.

به نظر شما راه حل آنها چه بود؟

درک موقعیت!

یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد. یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی! خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد. یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!


نتیجه اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!

 

ادب از که آموختی

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

 

مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.

 

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود.

 

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! 

خیلی شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد! در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود.

متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

نتیجه اخلاقی: قبل از اینکه از دخل وتصرف در مالتان توسط دیگران ناراحت شوید،از مالکیت برآن اطمینان حاصل نمایید. 

مدیران پر کار

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند .

هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: " شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند .
آنها به خوبی کار می کردند و نتیجه کارشان نیز رضایتبخش بود.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: " می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟

" آدمخوارها به یکدیگر نگاهی کرده و اظهار بی اطلاعی کردند."

بعد از اینکه رئیس شرکت رفت ، بزرگ آدمخوارها از بقیه پرسید:

" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟ ها ؟! کدومتون ؟؟ "

یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.

بزرگ آدمخوارها گفت: " ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!

از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید.!!!

مدیریت

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.

جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی ٢٠٠٠دلار.»

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود ۶٠٠٠ دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، ما به کارمندان خود حقوق می دهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.»

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»

کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.»

نتیجه اخلاقی :

برخی از مدیران حتی کارکنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می کنند.

راز پیراهن باشگاه یوونتوس

 

از سال 1897 که باشگاه « یوونتوس » تأسیس شد، پیراهن بازیکنان این تیم به رنگ صورتی روشن بود تا اینکه در سال 1903، مدیر این تیم، تعدادی پیراهن جدید به یک کارگاه پوشاک در انگلیس سفارش داد. همزمان با این قرارداد، تیم فوتبالی در یکی از زندانهای انگلیس نیز تشکیل شد و رؤسای این زندان به همین تولیدی، سفارش پیراهنهای راه راه سفید و مشکی دادند تا زندانیان در هنگام بازی، آنها را بپوشند. هنگامی که محموله پیراهنها به باشگاه « یوونتوس » رسید، همگی شگفت زده شدند؛ زیرا در آنها کوچکترین اثری از رنگ صورتی دیده نمی شد، بلکه درون بسته ها پیراهنهائی با خطوط سفید و سیاه قرار داشت. از آنجائی که شروع مسابقات نزدیک بود و امکان تعویض پیراهنها وجود نداشت، آنها با همین رنگ به زمین بازی رفتند و از آنجائی که برنده آن بازی مشکل بودند، حس خوبی نسبت به آن لباسها پیدا کردند. اکنون، بیش از یک قرن است که آنها با پیراهنهای راه راه سفید و مشکی بازی می کنند.

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش ؛ او همان کارهای را انجام داد که مرغها می کردند , برای پیدا کردن کرمها و حشرات زمین را می کند و قد قد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار , کمی در هوا پرواز می کرد.

سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.

روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش دید . او با شکوه تمام , با یک حرکت جزیی بالهای طلائیش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید : ((این کیست؟))

همسایه اش پاسخ داد : این عقاب است . سلطان پرندگان . او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

 

خودتان را باور کنید وبه آسمان آرزوهایتان پر بکشید.

تبلیغات

کارخانه مرسدس بنز پس از معرفی ماشین الگانس به بازار طی یک اقدام تبلیغاتی اعلام کرد،هر کس بتواند یک ایراد از این خودرو بگیرد به او یک الگانس خواهد داد. از بین سیل انبوه شرکت کنندگان در این مسابقه یک نفر موفق به بردن این خودروی گرانقیمت شد. به نظر شما ایراد گرفته شده به این خودرو چه بود؟

با الگو برداری از شرکت بنز به برنده کشیک اضافه جایزه می دهیم. 

مدیریت پیشرفته

پشت کوه قاف شهری بود که در آن تلفات جاده ای زیاد بود. بررسیها نشان داد که بدلیل وجود یک چاله بزرگ در مجاورت یکی از جاده های خارج شهر ماشینهای زیادی در ان سقوط کرده وبا توجه به دوری محل حادثه از تنها بیمارستان شهر،آمبولانسها دیر به محل رسیده وتلفات افزایش می یابد.در جلسه ای که بزرگان شهر برای حل مشکل تشکیل دادند،یکی از کارشناسان گفت:بهتر است دو دستگاه آمبولانس خریداری کنیم و در کنار چاله ها استقرار دهیم تا بدون فوت وقت مجروحان را به بیمارستان برسانند.کارشناس دوم در حالیکه سری از تاسف تکان میداد گفت این اصلا توجیه اقتصادی ندارد بهتر است در کنار چاله ها یک بیمارستان احداث کنیم.کارشناس سوم که از شدت عصبانیت  به زحمت توانسته بود تا آن موقع خود را ساکت نگه دارد،فریاد زد امان از سوء مدیریت،ما براحتی میتوانیم این چاله را پر کنیم ودر کنار بیمارستان شهر چاله ای به همین ابعاد حفر کنیم ...

راستی اگر شما کارشناس باشید کدام راه را می پسندید؟!  

آتش بس

مدیر یکی از شرکتهای معروف وموفق،در یکی از اتاقهای شرکت خود مجسمه مدیران ارشد خود را ساخته ونصب نمود.کارمندان میتوانستند با گرفتن پاس ساعتی بدون آنکه کسی آنها را کنترل کند وارد اتاق شده وهر چه میخواهند بر سرو کله مدیر بیچاره بزنند.در پایان سال آنالیز آمارها نشان از رشد 7% راندومان کار بود واین در علم مدیریت یعنی معجزه!

وقتی فضایی در اختیار شما هست که براحتی میتوانید انتقادهای خود را فریاد بزنید، چرا به پرو پای یکدیگر می پیچید وخود زنی می کنید؟ الان زمانه آن است که با همفکری هم آینده روشنتری را برای خود ورشته امان رقم بزنیم نه آنکه چون کودکان خود را درگیر بهانه گیری ها ودعواهای کودکانه کنیم.

ضمن احترام به همه نظرات موافق ومخالف امیدوارم فضای وب لاگ محیطی برای ارایه پیشنهادات و انتقادات سازنده شما باشد.در انتها با تشکر از دوستانی که به گروه لطف داشته اند،آرزو میکنم تکدر خاطر دوستان مصداق شعر زیر بوده وخاتمه یابد:

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

وگرنه از تو  نیاید  که  دل شکن   باشی